همه چیز از همه جا *_ ^
زندگی مثل یه جاده می مونه من و تو مسافراشیم قدر این لحظه ها رو بدونیم که ممکنه فردا نباشیم...
روز اول گفت : قول بـــده ... گفتم چه قـــولی؟ "دوستت دارم" را بقچه میکنم هر شبـــــــــــــــ هوای مردن دلم تنگ شده ... تو بغض میکنی و من اینجا هر سه می کشیم.... بی تو دلم میگیرد آره... عاشقـــــــــــانه ی مــــن ســــاده بود ... اما محـــــــــــــکم .. منـــــــــ بـــــــــــی تــــــو بـــــــــــــــــا تـــــــــو بــودمــــ...
پسر : حالم از این زندگی بهم می خوره
نیمکت : حال اونم از تو بهم می خوره
پسر : نیمکت ...
نیمکت : ها ...؟
پسر : خفه شو !
روز دوم
پسر : میگم نیمکت ، اونی که روی نیمکت اونوریه نشسته رو می بینی ؟
نیمکت : دختره و میگی ... خوب آره ... مثلا که چی
پسر : هیچی ... تا حالا ندیده بودمش ...
روز سوم
پسر : ها ها ... دیدی گفتم میاد
نیمکت : چیه ... خیلی خوشحال شدی ... زود باش ... الان وقتشه
پسر : نه ... الان نه ... نمی تونم
روز سیصد و نوزدهم
پسر : اون نیمکت اونوریه تورو یاد چی می اندازه ؟
نیمکت : ...
گفت : که هر وقت یاد من افتادی بخــــندی ...
رفــــت ...
همه فکر کردن اونقدرا هم دوســش نداشتم که فقط خندیــــدم...
که همــــش خندیدم...
وَ میگذارمش زیر ِ بالش ِ دلتنگی هام .....
تعبیر میشوی در خواب ها.... !
وَ شعر میشوی
در بی خوابی هام !
بیخ گوش من است...
همان جایی که روزی...
رد نفس های تو بود....!
کـــ ــم تــــــــوقع شده امـــ
نـه آغوشتـــ را ميـــــــــخواهم!
نـه يک بوســــــــــــه !
نـه ديگربودنتـــ را.....
همين که بيايیــــ..از کنارم رد شوی کافيست ...!مــــــرا به آرامش ميرساند حتی اصطحکاک ســــــــــــايه هايمان...
برای دفتر خاطراتم که مدتهاست
دیگر چیزی در آن نمی نویسم . . .
برای آدمهای حسودی که دورو برم می چرخیدند
و خیلی دیر شناختمشان . . .
برای آرامشی که مدتهاست که دیگر ندارمش . . .
خنده هایی که دارم فراموششان می کنم . . .
و برای خودم که حالا دیگر خیلی عوض شده ام ...خیلی...
نفس کم می آورم
چند بار بگویم
نفسم به نفس تو بند است
بشکنش،بغضت را میگویم
دارم خفه میشوم
کاش میتوانستی
با این همه فاصله
با این همه دوری
دلم را
بی دلنوشته بخوانی
کاش میتوانستی بدون رعد،بارانی بمانی و
بباری و بشوری
هر آنچه بر تن خسته ام روا داشته اند
مـیــــــــکشم … میــــــکشی … میـــــــکشد...
هر ســـــــــه میکــــشــیــم....
او ناز ِ تـــو را ... / تــــو دست از مــن.... / و مــــــن..... آه....
— فندکم کجاســـــــــت ...؟!
بعضی وقتا تو دعوا فقط باید نگاه کنی...
سکوت کنی...
حرفاشو به جون بخری...
تموم که شد بگی ...
با من نجنگ , من دوستت دارم... *
و با خودم میگویم:
کاش آن یک بار که دیدمت
گفته بودم:
که بی تو گاه دلم میگیرد
که بی تو گاه زندگی سخت میشود
...
که بی تو گاه هوای بودنت دیوانهام میکند
اما نمیگفتم
که این «گاه» ها
گهگاه
تمامِ روز و شب من میشوند
آن وقت بغض راه گلویم را میگیرد
درست مثل همین روزها ...
طراح : صـ♥ـدفــ |